۳۰ آگوست ۲۰۲۳(نهم شهریورماه) مصادف است با اولین سالگرد مرگ میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی. اگرچه زندگی سیاسی و عملکرد او در دوره حساس جنگ سرد و فضای دو قطبی جامعه بینالملل تا سالها بعد آثار خود را بر منطقه و کل جهان گذاشت و میتوان از ابعاد مختلف به زندگی و کارنامه سیاسی او، چه در دوران قبل از رهبری، چه در دوران رهبری او در شوروی و چه در دوران پس از آن نگاه کرد، اما شاید برای ما ایرانیها جذابترین بخش از زندگی و کارنامه سیاسی گورباچف به عملکردش به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق بازگردد. اگر گئورگی مالنکوف را قلم بگیریم، تاریخ انقلاب اسلامی ایران با عملکرد چهار رهبر از هفت رهبر اتحاد جماهیر شوروی (به جز لنین، استالین و خروشچف) گره خورد. در این میان میخائیل گورباچف به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و چهرهای متفاوت از طیف سنتی حزب کمونیست شوروی زمانی در ۱۰ مارس ۱۹۸۵ قدرت را به دست گرفت که جمهوری اسلامی ایران درگیر مهمترین اتفاق خود یعنی جنگ تحمیلی بود. با وجود آنکه قبل از او، لئونید برژنف، یوری آندروپوف و کنستانتین چرنینکو در مقام رهبران اتحاد جماهیر شوروی راهبردی سیال و گاه متناقض را در قبال حمایت از بعث عراق پیش میبردند، گورباچف درست در سه سال پایانی جنگ تحمیلی به سمت حمایت بیشتر از صدام رفت. بنابراین در یک بررسی اجمالی میتوان دریافت که عملکرد اتحاد جماهیر شوروی در جنگ ایران و عراق همواره یکسان نبوده است و این کشور اگرچه به نظر میرسید دارای یک استراتژی مشخص و حسابشده در قبال جنگ است اما روشها و تاکتیکهایش در برهههای مختلف متفاوت بود. گورباچف همواره با سه بسته گلاسنوست یا همان گشایش، پرسترویکا یا دوبارهسازی و نهایتا اوسکورنیه یا شتابدهنده توسعه اقتصادی شناخته میشود که چهرهای اصلاحطلب و رفرمیست از خود به یادگار گذاشت که البته در نهایت به فروپاشی اتحاد جماهیر شوری و ورود جهان به نظم تکقطبی شد، اما نگاه منطعف گورباچف برای ایرانیها در جنگ با عراق دیده نشد.
به گزارش صد آنلاین ، روزنامه «شرق» در گفتوگو با نعمتالله ایزدی به بررسی دقیقتر نگاه اتحاد جماهیر شوروی با تمرکز بر دوره گورباچف در قبال جنگ تحمیلی پرداخته است. این دیپلمات پیشین کشورمان که مدیر کل اروپای شرقی وزارت امور خارجه در فاصله سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۶۹ و نیز سفیر جمهوری اسلامی ایران در اتحاد جماهیر شوروی و بعد از آن روسیه بین سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳ بوده است، کتابی با عنوان «عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی» دارد که سعی بر آن است گپ و گفت با ایشان بر مبنای همین محتویات کتاب مذکور پیش رود. هنگامی که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹/ ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰، رژیم بعث عراق تهاجم نظامی خود را علیه ایران آغاز کرد ابعاد این تهاجم جز در پاره موارد کلی برای کسی روشن نبود. با این حال ادامه این تهاجم و استمرارش به مدت ۸ سال بسیاری از ابهامات و نارساییها را روشن کرد.
جناب ایزدی پیش از آنکه به مسئله نگاه و عملکرد میخائیل گورباچف در قبال جنگ تحمیلی ایران و عراق و حمایتهای بیچون و چرای مسکو از رژیم بعث بپردازیم، جا دارد روی نگاه کلی اتحاد جماهیر شوروی نسبت به سالهای دفاع مقدس ورود کنیم. برای من این سؤال وجود دارد که اگرچه عراق و رژیم بعث در کنار کشورهای عربی مانند مصر در دوره جمال عبدالناصر همواره محلی برای نفوذ چپها بوده است و به همین دلیل بدیهی بود که شوروی هم جانب بعث عراق و صدام حسین را در هر مناقشه و تنشی بگیرد اما بههرحال باید بپذیریم که انقلاب ایران هم درباره برخی مفاهیم یک خاستگاه و ماهیت چپ داشت. پس چرا شوروی آنگونه که باید اصل بیطرفی اوایل جنگ هشتساله بین ایران و رژیم بعث را تا پایان رعایت نکرد؟ چطور شد که سیاست اتحاد جماهیر شوروی در قبال جنگ ایران و عراق از موضع «بیطرفی» شروع شده بود اما بهتدریج به سمت حمایت نظامی گسترده از عراق در مرحله نهایی جنگ حرکت کرد؟
اولا که من با این گفته شما موافق نیستم که خاستگاه و ماهیت انقلاب اسلامی ایران یک ماهیت چپ داشته یا دارد ...
اشتباه برداشت نکنید. منظور من خاستگاه چپ، گرایش به نحلههای فکری سوسیالیستی، کمونیستی یا مارکسیستی نیست اما وقتی کلید واژههایی حمایت از مستضعفین جهان، استکبارستیزی، مبارزه با آمریکا، کاپیتالیسم، امپریالیسم، لیبرالیسم و نظایر آن به مثابه راهبردهای انقلاب مطرح میشود، خود به خود انقلاب ایران، نقاط مماسی با تفکرات چپ پیدا میکند و اصطلاحا خوانش انقلاب ایران به اشتراکاتی با تفکرات چپ سوسیالیستی میرسد، غیر از این است؟
خوب البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که اتحاد جماهیر شوروی با توجه به اصل جهانشمولی که در جهت صدور انقلاب برای خود تعریف کرده بود، عملا خود را معلم و موتور شکلگیری هرگونه انقلابی در هر جای دنیا میدانست و طبیعتا ذهنیت انقلابیون هم تاحدی به این مسئله گرایش داشت که اگر به دنبال انقلاب هستید، باید الگوی خود را از اتحاد جماهیر شوروی بگیرید. چون، هم در خود شوروی انقلاب صورت گرفته بود و هم شوروی به دنبال حمایت از هرگونه انقلابی در هر جای دنیا بود. هرچند که من معتقدم نمیتوان انتساب همه انقلابها در سراسر دنیا را به شوروی نزدیک به واقعیت دانست و مشخصا انقلاب اسلامی ایران هیچ خوانش مشترکی با تفکرات چپ اتحاد جماهیر شوروی نداشت؛ ولی باید اذعان کرد که شوروی همواره سعی کرده بود انقلابهایی که در چین یا کوبا یا دیگر نهضتهای آزادیبخش در سراسر جهان را به خود منتسب کند. به همین دلیل بدیهی است که برخی تصور کنند انقلاب اسلامی ایران هم یک نوع الهامگیری یا الگوگیری از اتحاد جماهیر شوروی بوده است، به خصوص آنکه به قول شما در انقلاب ایران، شعارها و راهبردهایی مشخصا در قبال مبارزه با آمریکا، برابرخواهی و آزادی زده شد.
پس چرا شوروی نزدیکی خاصی با عراق بهخصوص بعد از کودتای عبدالکریم قاسم داشت که حتی در دوره عبدالرحمن و عبدالسلام عارف و نهایتا در دروه بعث و صدام حسین ادامه پیدا کرد، کما اینکه حمایت شوروی از بغداد تا پایان جنگ تحمیلی تداوم یافت؟
ببینید در آن زمان برخی از کشورهای عربی منطقه مانند لیبی، یمن جنوبی، فلسطین و سازمان آزادیبخش فلسطین، سوریه، مصر در دوره جمال عبدالناصر و همچنین عراق با کودتای عبدالکریم قاسم گرایشهای چپ داشتند. فراموش نکنیم عراق در زمان عبدالکریم قاسم اعلام کرد که میخواهد از پیمان سنتو خارج شود اما همزمان در آنسو، ایران در دوره پهلوی جدیترین همپیمان آمریکا در منطقه بود. خب بدیهی است با این گرایشها شوروی هم حمایت خود را از این کشورها داشته باشد. حتی بعد از کودتای علیه عبدالکریم قاسم و روی کار آمدن رژیم بعث که گرایشهای چپ بیشتر شد، اتحاد جماهیر شوروی از صدام حسین استقبال بیشتری کردند تا جایی که اوایل دهه ۷۰ یک قرارداد جامع و کاملی را با عراق امضا کردند که ...
پیمان دوستی و همکاری ۱۵ساله عراق و شوروی که در آوریل ۱۹۷۲ به امضا رسید ...
بله. در این قرارداد و توافق، شوروی یک بسته حمایت کامل و جامعی از حوزه تسلیحاتی و نظامی گرفته تا حوزه سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک از عراق برای خود تعریف کرد. به همین دلیل با آغاز جنگ ایران و عراق بدیهی بود که شوروی هم حمایت تسلیحاتی خود را از بعثیها داشته باشد.
نکات شما کاملا درست و بدیهی بود اما هنوز من را به این قناعت نرسانده که چرا اتحاد جماهیر شوروی در جنگ تحمیلی باید جانب بعث و صدام را میگرفت؟
چرا؟!
چون ایران دوره انقلاب صددرصد با ایران دوره پهلوی تغییر پیداکرد. مشخصا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و ماجرای تسخیر سفارت آمریکا و شکلگیری آن بحران عظیم برای واشنگتن و کاخ سفید، عملا جمهوری اسلامی ایران پاس گل سیاسی، امنیتی و دیپلماتیک خود را به شوروی داده بود و اصطلاحا خود را به روسها ثابت کرده بود. پس منطقا اگر همان فضا ادامه پیدا میکرد قطعا اتحاد جماهیر شوروی هم باید عملکرد بیطرفانهتری را بین ایران و عراق در هشت سال جنگ تحمیلی پی میگرفت اما به نظر میرسد چند اتفاق مهم در داخل ایران باعث شد که بیطرفی شوروی جای خود را به سمت طرفداری از بعث عراق صدام حسین بدهد. به نظر من مشخصا چهار اتفاق جدی بر کنار گذاشتهشدن بیطرفی توسط شوروی تأثیر جدی داشت که در کتاب شما (عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی) به سه اتفاق بهصورت مستقیم و غیرمستقیم اشاره شده است که من در گفتوگو با شما اتفاقا روی همان کتابتان جلو خواهم رفت. نخستین عامل نگاه تهران به تجاوز نظامی شوروی به افغانستان بود. دومین مسئله، نگرانی شوروی در قبال تغییر روند و معادلات جنگ ایران و عراق از سوم خرداد ۱۳۶۱ و فتح خرمشهر در سایه عملیات بیتالمقدس بود. سومین اتفاق، دستگیری نورالدین کیانوری و دیگر سران حزب توده در بهمنماه ۱۳۶۱ بود که اتفاقا در کتاب شما بهصورت مشخص به آن پرداخته شده است که با هم در مورد آن بحث خواهیم کرد و از همه مهمتر افشای مذاکرات مک فارلین است که در کتاب شما به آن پرداختی، پراکنده نشده است؛ ولی تکتک آنها را با شما بررسی خواهم کرد. اگر مشخصا روی نگاه تهران به تجاوز شوروی به افغانستان نگاه کنیم، آیا این نکته پارامتر مؤثری در طرفداری روسها از صدام در جنگ بود؟
به نکته مهمی اشاره کردید. اتفاقا در سایه همین سؤال جا دارد که بیشتر به دوره گورباچف بپردازم.
چطور؟
ببینید زمانی که گورباچف روی کار آمد و شعار تنشزدایی با جهان را مطرح کرد، طبیعتا اتحاد جماهیر شوروی باید روی نقاطی که مناقشه جدی در آن وجود داشت، تمرکز میکرد که به نظر من یکی افغانستان بود و دیگری ایران. چون در آن زمان هم شوروی، تجاوز خود را به افغانستان داشت و هم در جنگ ایران و عراق جانب صدامحسین و بعث را گرفته بود و باز هم به اعتقاد من، گورباچف باید در خصوص این دو مسئله به یک تفاهم با غرب و بهخصوص آمریکا میرسید و کار را تمام میکردند تا به اهداف خود برسد. پس در حقیقت این شرایط بود که به گورباچف تحمیل کرد چه سیاستی در قبال جنگ تحمیلی داشته باشد. یک سیاست منعطف و هوشمند.
اجازه دهید این بخش از گفته شما را نپذیرم. چون اگر بخواهیم به طور مشخص روی نگاه میخائیل گورباچف به ایران تمرکز کنیم، در کل در زمان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، شدت دخالت و نفوذ روسها در جنگ تحمیلی به مراتب بیشتر از اروپاییها و ایالات متحده بود. گورباچف در دو سال پایانی جنگ ایران و عراق، حتی بیش از کنستانتین چرنینکو سعی در دخالت در این جنگ، آن هم به نفع صدامحسین و رژیم بعث عراق داشت؟ ضمن آنکه شوروی در دوران پس از مرگ برژنف تا روی کار آمدن گورباچف یعنی از آبان سال ۶۱ تا آبان سال ۶۴ به دلایل گوناگون سیاست بیطرفی ابتدای جنگ را کنار گذاشت و از ایران دور شد و به طور جدیتر از بغداد حمایت کرد؟
اتفاقا من برخلاف شما معتقدم که میخایل گورباچف تمرکز جدی روی جنگ ایران و عراق نداشت و حمایتهای گسترده دو سال پایانی جنگ با هدف تلاش برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بود.
اینکه جمع نقیضین شد! حمایتهای گسترده دو سال پایانی جنگ توسط گورباچف از صدام با هدف تلاش برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و خاتمهدادن به جنگ؟
تناقضی نیست. به یاد داشته باشیم زمانی که گورباچف روی کار آمد سیاست و راهبرد خود را روی تنشزدایی با جهان قرار داد، پس مطمئن باشید اگر از کسانی همان طیفهای سنتی حزب کمونیست شوروی روی کار میآمدند و کسی غیر از میخاییل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی میشد، جنگ ایران و عراق شکل دیگری به خود میگرفت...
منظورتان از شکل دیگر چیست؟ آیا به باور شما اگر کسی غیر از گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی میشد و قدرت را به دست میگرفت، بر شدت و وسعت جنگ ایران و عراق افزوده میشد؟
منظور مشخص من شدت و وسعت جنگ نیست؛ اما احتمال داشت اگر کسی غیر از گورباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی میشد، جنگ ایران و عراق طولانیتر میشد؛ درصورتیکه باید این را در نظر بگیریم که گورباچف تلاش جدی برای پایاندادن به جنگ ایران و عراق و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ داشت. خوب باید به این نکته اذعان کرد که بههرحال دو طرف این جنگ یعنی ایران و عراق برای اتحاد جماهیر شوروی یک امنیت را ایجاد کرده بودند و شوروی نگرانی بابت طولانیترشدن جنگ نداشت. از طرف دیگر با توجه به فرسایشیشدن جنگ ایران و عراق، روسها به این اطمینان رسیده بودند که نه تهران میتواند ساختار سیاسی عراق را عوض کند و نه بغداد و صدام حسین میتواند حکومت جمهوری اسلامی ایران را ساقط کرده و ماهیت آن را تغییر دهد.
بههرحال ساختاری که در تهران روی کار آمده بود، ساختاری بود که حکومت پهلوی را که گرایش جدی به غرب و بهویژه آمریکاییها داشت، کنار زده بود؛ بنابراین هر دو سر این جنگ، یعنی ایران و عراق یک نوع حوزه نفوذ برای شوروی بودند. پس شوروی به دنبال طولانیترشدن جنگ ایران و عراق بود که بخواهد طرفین را در مسیر و ریل مدنظر خود قرار دهد، نه اینکه اتحاد جماهیر شوروی بخواهد چنان حمایت تسلیحاتی از صدام بکند که بتواند جمهوری اسلامی ایران را نابود کند. همانگونه که در کتاب خودم هم عنوان کردم، به نظر من استراتژی شوروی در جنگ تحمیلی، تلاشی متوازن بین دو کشور برای طولانیترشدن و فرسایشیکردن جنگ تحمیلی بود که بخواهد تهران و بغداد را در مسیر خود مدیریت کند؛ یعنی به نحوی عمل کنند که هم عراق و هم ایران به شوروی وابستهتر شوند. در همین برهه است که با روی کار آمدن گورباچف از نیمه دوم جنگ ایران و عراق، روسها به دنبال سیاست جدیدی برای پایان جنگ بودند.
بله با بخشی از گفته شما موافقم که گورباچف همواره با سه بسته گلاسنوست یا همان گشایش، پرسترویکا یا دوبارهسازی و نهایتا اوسکورنیه یا شتابدهنده توسعه اقتصادی شناخته میشود و قدری متفاوت از طیف سنتی حزب نگاه و عمل میکرد؛ ولی نقطه تضاد من با شما اینجاست که چرا سیاست خارجی شوروی در دوره او این پوستاندازی را مشخصا در قبال جنگ ایران و عراق نداشت؟ بله، در دوره گورباچف، او یار غار ریگان شد؛ اما نتیجه آن بر جنگ تحمیلی چه بود که... .
اولا که من ارزیابی شما را درست نمیدانم... .
جناب ایزدی فراموش نکنیم سفر دوروزه ۱۶ نوامبر ۱۹۸۵ صدامحسین به مسکو در دوره گورباچف انجام شد که اتفاقا در کتاب شما هم یک سرفصل تحلیل جدا دارد؛ اما صدام با آن سفر خود پنج هدف را محقق کرد؛ نخست، درخواست عراق برای دریافت سلاحهای پیشرفتهتر از شوروی یا دستکم افزایش حجم سلاحهای ارسالی. دوم، جلب موافقت برای بهکارگیری سلاحهایی که عراق قبلا از شوروی دریافت کرده بود؛ ولی هنوز به کار نبرده بود. سوم، درخواست مجوز شوروی درباره حملات سنگین به مراکز اقتصادی، حیاتی و مناطق مسکونی ایران که قبلتر مسکو مخالف اینگونه حملات بود. چهارم، کسب حمایت سیاسی و دیپلماتیک شوروی درباره حمایت از رژیم عراق در راستای تخفیف فشار روانی در مجامع جهانی و پنجم، عکسالعمل در برابر بیمهری کشورهای عربی بهویژه عربستان در قبال عراق.
نکاتتان برای سفر صدام به مسکو درست است؛ ولی هیچ تناقضی وجود ندارد. شما به مسئله مراودات گورباچف و ریگان یا سفر صدام حسین به مسکو در دوره گورباچف اشاره کردید که به نظر من منافاتی با نگاه گورباچف برای پایاندادن جنگ ایران و عراق ندارد. ببینید، ما باید این را در نظر بگیریم که وقتی گورباچف به دنبال تنشزدایی با جهان است، طبیعتا در گام اول باید این بحران را تشدید کند تا بتواند از طرف مقابل امتیازات مدنظر خود را بگیرد... .
پس خودتان هم اعتراف دارید که گورباچف سعی کرد جنگ ایران و عراق را با تقویت حمایت از صدام تشدید کند که برگ برنده و اهرم فشاری در مقابل ریگان داشته باشد... .
اجازه بدهید حرف من تمام بشود، اگر نکتهای بدون پاسخ ماند، آنوقت سؤالات خود را بپرسید... .
بفرمایید.
ببینید، وقتی ایالات متحده آمریکا از شوروی میخواهد که مثلا یکی از بحرانها درباره جنگ ایران و عراق را تمام کند، طبیعتا باید شوروی هم میزان حمایت و نفوذ خود را از بعثیها بیشتر کند تا بتواند روی صدام اثرگذاری لازم را داشته باشد. ضمن اینکه افزایش این حمایتها از بعث باعث میشود که دست شوروی و گورباچف در مذاکره با طرف آمریکایی بیشتر باز باشد؛ پس سفر صدامحسین در سال ۱۹۸۵ به مسکو و توافقات انجامشده در این راستا قابل تحلیل و ارزیابی است. صدالبته این را هم باید در نظر گرفت که وقتی شوروی به دنبال این اهرم فشار و برگ برنده در سایه حمایت از صدام است، طبیعتا آمریکا هم رفتار مشابهی را در دستور کار خود قرار خواهد داد و دو طرف آمریکا و شوروی روی یک موضوع خاص دست به بازی سیاسی و دیپلماتیک خود میزنند و دقیقا اینجاست که توجه همزمان مسکو و واشنگتن روی بحران جنگ ایران و عراق متمرکز میشود. به همین دلیل است که در همین برهه زمانی، یعنی سه سال پایانی جنگ، روابط عراق و بعثیها با ایالات متحده آمریکا هم بهبود پیدا میکند و همزمان روابط بغداد با کشورهای اروپایی و بهویژه فرانسه و آلمان هم تقویت میشود.
پس تناقضی بین نزدیکی گورباچف و ریگان و سفر صدام به مسکو با نگاه گورباچف برای پایان جنگ وجود ندارد؛ چون شوروی و آمریکا با نگاه به منافع ملی خود سعی کردند که بحران جنگ ایران و عراق را به اوج بکشانند که هرکدام روی میز مذاکره، اهرمهای فشار خودرا داشته باشند. اضافه کنید که زمانی که میخائیل گورباچف روی کار آمد، هنوز دیدگاههای طیف سنتی حزب کمونیست در داخل شوروی بر تداوم جنگ ایران و عراق اثرگذار بود. فراموش نکنیم که گرومیکو بهعنوان معمار روابط سنتی شوروی در دوره جنگ سرد هنوز زنده بود و گورباچف بهسادگی توان اعمال قدرت نداشت؛ پس به یک بازه زمانی نیاز بود تا گورباچف بتواند نگاه منعطف و معتدل خود را در قبال جنگ ایران و عراق برای پایاندادن به آن اعمال کند.
یعنی آندری گرومیکو که ۲۸ سال سکاندار سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی بود، میتوانست روی نگاه گورباچف در مقام رهبر اتحاد جماهیر شوروی اثرگذار باشد؟
صد البته. شما نفوذ و قدرت طیف سنتی حزب را دستکم نگیرید. مضافا گرومیکو سه دهه وزیر امور خارجه شوروی در مقطع حساس جنگ سرد بود. من در همان کتاب خودم عنوان کردهام اختلافنظر درباره جنگ ایران و عراق و نحوه برخورد شوروی با هریک از این دو کشور درگیر جنگ بین دو جناح در حزب کمونیست شوروی در دوره گورباچف داغ بود. جناح طرفدار گورباچف معتقد به حمایت از عراق تا حد حفظ و نگهداری آن و زمینهسازی برای برقراری روابط استراتژیک با ایران بهعنوان یک همسایه قدرتمند بود؛ درحالیکه جناح تحت رهبری گرومیکو معتقد به حمایت همهجانبه سیاسی و نظامی از صدام بود.
به تحلیل عوامل و پارامترهای تغییر نگاه شوروی از سیاست بیطرفی در جنگ ایران و عراق به سمت حمایت تام و تمام از صدامحسین و رژیم بعث بازگردیم. یکی از عواملی که بررسیاش نیمهتمام ماند، نگاه جمهوری اسلامی ایران به تجاوز شوروی به افغانستان و حمایت تهران از مجاهدین افغان علیه شوروی بود. سؤال من بهطور مشخص اینجاست که آیا واقعا ایران در کل بهعنوان یک ساختار سیاسی و ایدئولوژیک قائل به حمایت از مجاهدین افغان در برابر کمونیسم شوروی بود یا نه، این وسط تکرویها و افراطگریهای کسانی مانند سیدمهدی هاشمی در قالب تشکیل «نهضتهای آزادیبخش» در بدنه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این فضا را شکل داد؟
ما اینجا نمیتوانیم واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه و نگاه جمهوری اسلامی ایران به تجاوز شوروی به افغانستان را به مسئله جنگ ایران و عراق ارتباط دهیم؛ چون تجاوز شوروی به افغانستان سال ۵۸ شمسی رخ داد و جنگ ایران و عراق، سال ۵۹ واقع شد... .
بله، نکته شما درست است؛ اما این پروسهای بود که در طول دوره جنگ تحمیلی هم ادامه پیدا کرد. بههرحال نوع نگاه تهران برای حمایت از مجاهدین افغانستانی روی تغییر نگاه شوروی برای حمایت از صدامحسین اثر خود را داشت که... .
بله، نکته شما درست است؛ اما در پاسخ به سؤال قبلیتان شما نباید سیدمهدی هاشمی سال ۵۸ و ۵۹ را با سیدمهدی هاشمی سال ۶۵ و ۶۶ یکی کنید. در زمان تجاوز شوروی به افغانستان، سیدمهدی هاشمی مسئول واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که یک تشکیلات جاافتاده و رسمی در بدنه سپاه با هدف صدور انقلاب در دیگر کشورها بود؛ پس اینجا تکروی یا افراطگرایی فردی به نام مهدی هاشمی در واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه مطرح نیست که برخی افراد سعی میکنند این واحد را به مهدی هاشمی یا بیت آیتالله منتظری منتسب کنند. این یک واحد رسمی در بدنه سپاه برای صدور انقلاب بود که همه چهرههای اصلی جمهوری اسلامی ایران هم روی آن توافق نظر داشتند؛ چون بنای جمهوری اسلامی ایران براساس قانون اساسی و همچنین طبق شعارهایی که داده بود، حمایت از مستضعفین و همچنین نهضتهای آزادیبخش در سراسر دنیا بود؛ بنابراین این تصور غلط است که افراطگری سیدمهدی هاشمی در واحد نهضتهای آزادیبخش یا حمایتهای او ذیل سپاه از مجاهدین افغان علیه شوروی باعث شد که روسها از سیاست بیطرفی در اوایل جنگ تحمیلی به سمت حمایت از بعثیها بروند. من به دنبال تطهیر سیدمهدی هاشمی یا شخص خاصی از بیت آیتالله منتظری نیستم؛ اما باید مسئله را درست دید و تکرار میکنم واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه چیزی نبود که از سوی سیدمهدی هاشمی جلو رفته باشد؛ بلکه یک واحد جاافتاده و رسمی در بدنه سپاه بود که... .
پس چرا در اردیبهشت سال ۶۱ با اصلاح اساسنامه سپاه، واحد نهضتهای آزادیبخش منحل شد. ضمن آنکه براساس گفتههای محسن رفیقدوست، تشکیلات نهضتهای آزادیبخش از سوی حجتالاسلام محمد منتظری و بیرون از ساختار سپاه به وجود آمد که بعد این تشکیلات به داخل سپاه منتقل شد و مهدی هاشمی مسئول آن شد.
تغییر اساسنامه سپاه و حذف واحد نهضتهای آزادیبخش اصلا بهواسطه تعریف جدیدی بود که به دلیل وقوع جنگ به سپاه تحمیل شد؛ چون ما در یک شرایط جنگی قرار داشتیم و باید تعریف جدیدی از نهضتهای آزادیبخش، حمایت از مستضعفین جهان، صدور انقلاب و... پیدا میکردیم که با شرایط جنگی ایران هماهنگی بیشتری داشته باشد. من گفتم زمانی مسئله حمایت واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه از مجاهدین افغان علیه شوروی مطرح شد که هنوز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران روی نداده بود. این مسئله در سال ۵۸ شمسی یا اوایل سال ۵۹ و خلاصه قبل از جنگ بود؛ پس بههیچوجه نمیتوان مسئله را معطوف به فردی مانند سیدمهدی هاشمی، محمد منتظری یا هر فرد دیگری کرد. انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی براساس شعارها و قانون اساسی خود به دنبال صدور انقلاب و حمایت از مستضعفین و مسلمانان جهان بود؛ چه در فلسطین، چه در افغانستان و چه در هر کشور دیگری. مسئله اینجا بود که در ادامه تعریف مفهوم نهضتهای آزادیبخش با تناقضاتی همراه شد؛ چون برای مثال وقتی یک گروه مسلح در لیبی، سوریه یا یمن جنوبی علیه دولت وقت دست به قیام مسلحانه میزند، آیا از نگاه جمهوری اسلامی ایران نهضت آزادیبخش تلقی میشدند؟ خیر، چون بر مبنای خوانش جمهوری اسلامی ایران در ۵۸ شمسی یا اوایل سال ۵۹، اینها گروههای مسلح وابستگان امپریالیسم و آمریکا بودند که سعی داشتند برای دولتهای مترقی آن زمان آشوب ایجاد کنند. اینجا بود که واقعا هم برای جمهوری اسلامی ایران و همچنین اعضای سپاه درباره نهضتهای آزادیبخش درباره تعریف نهضتهای آزادیبخش و نحوه عملکرد و حمایت سپاه از نهضتهای آزادیبخش در کشورهای مختلف تضادها و تناقضات زیادی شکل گرفت. در نتیجه ذیل اصلاح اساسنامه سال ۶۱ سپاه، کلا واحد نهضتهای آزادیبخش حذف شد که این تناقضات شکل نگیرد و به موازاتش سعی شد که در واحدهای کلیتر، موضوع مبارزه با امپریالیسم آمریکا و نظایر آن تعریف شود.
پارامتر دوم که به نظر میرسد تأثیر جدی و ابعاد گستردهای بر حوزه میدانی، سیاسی و دیپلماتیک سالهای بعدی جنگ دارد، سوم خردادماه ۱۳۶۱ با فتح خرمشهر و پیروزی عملیات بیتالمقدس رقم میخورد. چون آنگونه که در کتاب خودتان هم اشاره کردهاید، به نظر میرسد بعد از این عملیات و با عملیات رمضان و ورود ایران به خاک عراق این نگرانی در شوروی به وجود آمد که مبادا معادلات جنگ به سمت جمهوری اسلامی ایران و علیه یکی از حوزههای نفوذ جدی خود در منطقه خاورمیانه یعنی عراق ادامه پیدا کند و به همین دلیل سیاست بیطرفی شوروی تا قبل از خرداد سال ۶۱، عملا به سمت حمایت از بعث عراق تغییر جهت میدهد که حتی در دوره گورباچف هم ادامه یافت. شما تا چه اندازه این پارامتر را مؤثر میدانید؟
همانگونه که بهدرستی اشاره کردید اتحاد جماهیر شوروی تا قبل از سال ۶۱، فتح خرمشهر و بازگشت دو طرف به مرزهای بینالمللی و قبل از آنکه ایران اعلام کند که قصد ورود به خاک عراق را دارد، در جنگ اعلام بیطرفی کرده بود. خصوصا آنکه شوروی وقتی دید که ایران توانسته با فتح خرمشهر دوباره به مرزهای بینالمللی دو کشور برسد نفس راحتی کشید که اکنون جنگ در خود مرزهای بینالمللی ادامه پیدا خواهد کرد و در یک حالت جنگ فرسایشی خواهد شد، بدون آنکه ایران و عراق بتوانند ظرفیت لازم برای سرنگونی ساختار سیاسی و حکومت در بغداد و تهران را داشته باشند.
گفتم و دوباره هم تکرار میکنم که شوروی این راهبرد را داشت که چون دو کشور میتوانند حوزه نفوذ روسها باشند، جنگ را بهصورت فرسایشی ادامه دهند تا منافع خود را محقق کند که تهران و بغداد بیش از پیش به شوروی وابسته شوند. پس تا زمانی که عراق از خرمشهر عقبنشینی میکند و روی مرزهای خود باز میگردد، روسها هم یک سناریوی ایدئال را برای خود ترسیم کرده بودند و بیطرفی اعلامی خود را هم عملی کردند. ولی وقتی معادلات با ورود ایران به خاک عراق برای شوروی به هم خورد، آنها (شوروی) هم مجبور شدند سیاست بیطرفی خود در جنگ ایران و عراق را کنار بگذارند که تا پایان جنگ و صدور قطعنامه در دوره گورباچف هم این سیاست ادامه پیدا کرد.
واقعا تغییر معادلات بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر و ورود ایران به عراق در عملیات رمضان که اتفاقا ناموفق هم بود، این میزان نگرانی در شوروی ایجاد کرد؟
ببینید مسئله اینجا بود که بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر و بازگشت طرفین به مرزهای بینالمللی، ایران به دنبال گروگانگرفتن سرزمینهای عراق برای پایاندادن به جنگ بود، اما در ادامه شعارهای تندتری در قالب نابودی صدامحسین و ادامه جنگ تا فتح بصره، تصرف بغداد و رسیدن به قدس از راه کربلا مطرح شد که نگرانی شوروی را دوچندان کرد و عملا سیاست بیطرفی روسها دیگر به محاق رفت.
اما همه اینها شعار جنگ بود، نه راهبرد که شوروی بخواهد روی آن سیاست بیطرفی خود را تغییر دهد؟
من و شما الان بعد از چهار دهه میتوانیم این حرفها را بگوییم ولی در تحلیل باید در ظرف زمانی و مکانی اتفاقات را هم در نظر گرفت. به زعم شما اینها شعار بود اما این جملات چیزی نبودند که شوروی بخواهد روی آن ریسک کند و تصور کند که همه آنها شعار است. تصور روسها این بود که شاید یک درصد این شعارها از سوی ایران عملیاتی شوند و بغداد سقوط کند و واقعا هم همه اینها شعار نبودند. فقط مسئله توان نظامی مطرح بود وگرنه انگیزه لازم برای سقوط صدام و فتح بغداد در سر برخی مقامات و مردم ایران در آن زمان بود.
از همه مهمتر این بود که واقعا جریانهای اپوزیسیون در داخل عراق هم توان لازم سیاسی برای گرایش به شوروی نداشتند. مهمترین جریان حزب کمونیست عراق بود که اعضایش توسط صدامحسین دستگیر شده و حزب نابود شده بود. دیگر جریانهایی که خاستگاه چپ داشتند هم انگیزهای برای همراهی با شوروی نداشتند. مضافا جریانهای مذهبی مخالف صدام هم از حمایت ایران برخوردار بودند. بنابراین واقعا شوروی چارهای جز کنارگذاشتن سیاست بیطرفی در جنگ تحمیلی و اعلام حمایت از صدام نداشت. البته این از نگاه من و شما قابلدفاع نیست ولی از منظر منافع شوروی کاملا قابلتأیید است. پس بعد از ورود ایران به خاک عراق بود که شوروی به دلیل نگرانی برای ازدستدادن یکی از متحدین راهبردی خود در منطقه خاورمیانه و نابودی حوزه نفوذش به دنبال حمایت از صدام بود که تا پایان جنگ هم ادامه یافت.
به ترتیب زمانی اگر جلو برویم، عامل سومی که باعث تغییر نگاه شوروی از سیاست بیطرفی در جنگ ایران و عراق به سمت حمایت از بعثیها شد، در بهمن ۶۱ و با دستگیری نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده به همراه عدهای از سران و اعضای این حزب به اتهام جاسوسی برای شوروی صورت گرفت. تأثیر این اتفاق را تا چه حد جدی میدانید، چون شما هم در کتابتان با یک سرفصل جدا به آن پرداختید؟
من در کتاب به این مسئله پرداختهام اما مفصلتر و عمیقترش در گفتوگو با شما و «شرق» این است که به نظر من بعد از دستگیری سران حزب توده، شوروی واقعا تلاشی نکرد که بهصورت دیپلماتیک یا حتی با تبلیغات رسانهای، خود را درگیر این موضوع کند. یعنی بعد از دستگیری سران حزب توده، شوروی سفیر را فرانخواند یا وزیر امور خارجه ایران را با مواضع تند خطاب نکرد یا به دنبال پاسخگویی تهران نبود. البته این به معنای آن نبود که شوروی از دستگیری اعضای حزب توده راضی باشد اما سعی نکرد آن را به یک چالش سیاسی بدل کند.
جناب ایزدی فراموش نکنیم که اردیبهشت ۱۳۶۲، جمهوری اسلامی ایران بعد از دستگیری سران حزب توده، ۱۸ نفر از دیپلماتهای سفارت شوروی در تهران را هم به اتهام جاسوسی تحت عنوان عناصر نامطلوب از کشور اخراج کرد که یقینا وضعیت را پیچیدهتر کرد و قطعا باعث شد که شوروی در جنگ تحمیلی بیشتر به سمت صدام گرایش پیدا کند؟
اولا این ما بودیم که در سال ۱۳۶۲ حدود ۱۸ نفر از دیپلماتهای سفارت شوروی را از ایران اخراج کردیم و در مقام پاسخ، شوروی تنها سه دیپلمات ما را اخراج کرد. البته که آن زمان ما در سفارتخانه خود در مسکو دیپلمات زیادی هم نداشتیم. پس به نظر من واقعا شورویها مشخصا در قبال دستگیری اعضای حزب توده خیلی تند برخورد نکردند. حتی بعد از اخراج دیپلماتهای خود هم جنجال و بحرانی ایجاد نکردند. درصورتیکه روسها میتوانستند بحران ایجاد کنند.
خب اگر گفته شما را بپذیریم به چه دلیل شوروی واقعا دست به عصا راه رفت؟
دلیل اول آن است که شوروی هیچوقت تمایل نداشت خود را محدود به حزب توده بکند.
چرا؟
چون اگر این کار را میکردند، سطح خود را بهعنوان یک ابرقدرت جهانی آنقدر تنزل میدادند که تنها حامی جدی یک حزب در ایران تلقی میشد و مسکو نمیخواست این تصور در جهان و در فضای جنگ دوقطبی و فضای جنگ سرد به وجود آید حالا که حزب توده از بین رفته است، شوروی دیگر در ایران خلع سلاح شده است. ضمن اینکه دستگیری سران و برخی چهرههای سالخورده حزب توده بهمعنای ازبینرفتن نفوذ و قدرت شوروی نبود. چون به عقیده من شورویها بهجز حزب توده با دیگر احزاب و چهرههای همسو با خود یک شبکهسازی گسترده را در سالهای گذشته قبل از انقلاب در ایران برای خود شکل داده بودند و اتفاقا نورالدین کیانوری و دیگر اعضای کادر رهبری حزب توده تنها نوک کوه یخ نفوذ شوروی در ایران بود که بقیه آن زیر آب بود. به همین دلیل شوروی نگرانی بابت قطع نفوذ خود در ایران نداشت و اتفاقا احساس میکرد که اگر روی دستگیری سران حزب توده جنجال رسانهای و دیپلماتیک ایجاد کند، شاید دیگر کادرها، احزاب و کل شبکهسازیهای شوروی در ایران هم برملا و افشا شود.
نکات مهمی را در ارزیابی خود مطرح کردید که یک سؤال کلیدی را در ذهن من شکل داد. وقتی جمهوری اسلامی ایران در ۱۳ آبان ۵۸ و ماجرای تسخیر سفارت آمریکا با یک سر جهان دوقطبی و جنگ سرد یعنی آمریکا و امپریالیسم و لیبرالیسم و کاپیتالیسم و دیگر کلیدواژههای آن سالها شاخ به شاخ شده است، چه نیازی بود که در بهمن ماه سال ۶۱ هم با شوروی و سوسیالیسم و کمونیسم و مارکسیسم سرشاخ شود و سران حزب توده و نورالدین کیانوری دستگیر شوند. چون منطقا وقتی آمریکا را از دست دادهایم، حداقل باید در فضای دوقطبی و جنگ سرد یک سر را حفظ کنیم. در صورتی که عملا هر دو سر را از دست دادیم و به قول شما در ادامه با روی کار آمدن گورباچف و نزدیکی وی با ریگان، شرایط به سمتی رفت که ایران عملا در نیمه دوم جنگ تحمیلی با مشکلات زیادی مواجه شد؟
من پاسخ شما را به یکی از فرازهای مهم خاطرات هاشمیرفسنجانی ارجاع میدهم که صراحتا عنوان داشت، اصلا قرار نبود سران حزب توده در بهمن ماه سال ۶۱ دستگیر شوند، اما به دلایلی این اتفاق صورت گرفت.
واقعا طبق همان خاطرات هاشمیرفسنجانی، اگر سران حزب توده در بهمن ماه سال ۶۱ دستگیر نمیشدند، امکان فرار آنها از کشور وجود داشت، چون در هفتم اردیبهشت ۱۳۶۲ هم جمع بزرگی از اعضای اصلی و کادرهای حزبی و اعضای سازمانهای مخفی و نظامی این حزب در تهران و شهرستانها دستگیر شدند؟
این چیزی است که آقای هاشمیرفسنجانی میگوید، وگرنه به قول ایشان اصلا قرار نبوده است که نورالدین کیانوری و سایر کادر رهبری حزب توده دستگیر شوند.
این بخش از ادعای هاشمیرفسنجانی هنوز برای من قابل درک و توجیه نیست، ارزیابی خودتان چیست؟ واقعا چه دلیلی برای دستگیری اعضای حزب توده در مقطع سال ۶۱ وجود داشت. ضمن اینکه فراموش نکنیم حزب توده مجموعهای از خیانتها و خدمتها به جمهوری اسلامی ایران کرده بود. برای مثال در پرونده کودتای نقاب یا نوژه که محسن رضایی، هاشمیرفسنجانی و برخی دیگر معتقدند در افشای آن نقش داشتند برخی اسناد هم نشان میدهد که اعضای حزب توده این کودتا را افشا کردند. هرچند که اکنون روشن شده کودتای نقاب از اساس برای افشا و در جهت از هم پاشیدن نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درست چند ماه قبل از وقوع جنگ ایران و عراق بوده است؟ فراموش نکنیم که در جریان محاکمه ۱۵ آذر ۱۳۶۲ اعضای توده در دادگاه انقلاب اسلامی ارتش، شعار «مرگ بر شوروی» بر بالای سر متهمان هم نقش بست. واقعا نهادهای امنیتی و در کل جمهوری اسلامی چه مشیای در برابر توده داشت؟
تصور من این است که نهادهای امنیتی آن زمان در داخل ایران یک اقدام پیشدستانه داشتند. ضمن اینکه نباید فراموش کنیم در مقطع سال ۶۱ واحد یا وزارتخانه منسجمی به نام وزارت اطلاعات وجود نداشت و ما شاهد مجموعههای منفصل و جزیرهای اطلاعاتی و امنیتی بودیم. اطلاعات سپاه، اطلاعات ارتش، اطلاعات نخستوزیری، کمیته و دیگر نهادهای امنیتی هم جداگانه عمل میکردند. پس نوعی از تشتت آرا باعث شد که واقعا این اتفاق صورت بگیرد و تصمیم منسجم، درست، بهموقع و هوشمندانهای برای دستگیری اعضای حزب توده انجام نشود. برای همین است که هاشمیرفسنجانی در خاطرات خود میگوید، قرار نبود که اعضای حزب توده در سال ۶۱ دستگیر شوند، اما شدند؛ این حرف را چه کسی میزند؟! هاشمیرفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی که به گواه بسیاری در آن زمان، نفر دوم انقلاب بعد از امام بوده است. همین نشان میدهد که ایشان هم با این جایگاه به واسطه تشتت آرای نهادها با یک اتفاقی روبهرو شد که به او تحمیل شد.
به پارامتر چهارم هم برسیم. چنانی که باهم بررسی کردیم تداوم حوزه نفوذ سنتی مسکو و طیف چپ با خوانش مارکسیسم، کمونیسم و سوسیالیسم از جنس اتحاد جماهیر در کشورهایی مانند عراق و حتی مصر در زمان جمال عبدالناصر هم در نقشآفرینی شوروی طی جنگ تحمیلی مؤثر بود. اما وقوع حوادثی مانند مکفارلین تا چه اندازه سبب شد شوروی روی حفظ حکومت صدامحسین حساس شود؟ چون آنگونه که گرهارد کونزلمن ادعا دارد، «درز اخبار حضور مشاور امنیت ملی دولت رونالد ریگان در تهران، آنهم در اثنای جنگ سرد مسکو - واشنگتن سبب شد اتحاد جماهیر شوروی به سمت حمایت همهجانبه از صدامحسین پیش رود». به هر حال ماجرای مکفارلین در فاصله ۲۰ آگوست ۱۹۸۵ تا چهارم مارس ۱۹۸۷ درست با دوران حضور گورباچف همزمان شد؟
به نظر من این نکته شما در تغییر نگاه شوروی برای افزایش حمایت از صدامحسین در جنگ ایران و عراق کاملا مؤثر است. چون من قبلتر اشاره کردم پیش از افشای ماجرای مک فارلین، اتحاد جماهیر شوروی یک اطمینان خاطری از ایران پیدا کرده بود. شما هم نکته مهمی را اشاره کردید که در ۱۳ آبان ۵۸ و تسخیر سفارت آمریکا، این تضمین و اطمینان خاطر برای روسها شکل گرفته بود که ایران تحت هیچ شرایطی به سمت غرب و مشخصا ایالات متحده آمریکا نخواهد رفت. اتفاقا این مسئله زمانی پررنگتر شد که بعد از استعفای دولت موقت مهدی بازرگان که در آن زمان برچسب لیبرالی و نزدیکی به آمریکا خورده بود و کنارگذاشتن ابوالحسن بنیصدر، قدرت در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران یکدستتر شد و این تصور در شوروی شکل گرفت که قدرت در جمهوری اسلامی ایران در اختیار طیفی قرار دارد که به هیچ عنوان به دنبال مذاکره، سازش و توافقی با آمریکا نیست و این اطمینان خاطر برای شوروی خیلی اهمیت داشت تا بتواند روی آن، استراتژی خود را برای اتخاذ نوع رفتارشان در قبال جنگ ایران و عراق و نحوه کمککردن به هر دو طرف جنگ تبیین و ترسیم کنند. اما در سالهای میانی جنگ زمانی که مسئله مذاکرات پشت پرده مقامات ایرانی و آمریکایی و سفر مک فارلین به تهران منتشر شد و مهمتر از آن مشخص شد که در جریان این مذاکرات، آمریکا چندین بار محمولههای تسلیحاتی به جمهوری اسلامی ایران داده است، تمام برنامههای شوروی به هم خورد. به همین دلیل روسها، ضمن افزایش حمایت از صدامحسین، تلاشهایی را هم برای به شکست کشاندن این مذاکرات داشتند.
اتفاقا پیرو همین جمله آخر شما آیا حضرتعالی اطلاعی موثق در دست دارید که اخبار محرمانه مربوط به مذاکرات مک فارلین توسط شوروی منتشر شده باشد. چون اردیبهشت امسال و در اولین سالگرد مرگ مک فارلین طی گفتوگویی که با محمدمهدی دزفولی داشتم، گزارهای احتمالی را مطرح کردند دال بر اینکه احتمالا شوروی به دلیل نگرانی از تداوم مذاکرات تهران - واشنگتن و همچنین ادامه معاملات و معادلات تسلیحاتی ایران و آمریکا، با در اختیار قراردادن اخبار مربوط به این مذاکرات و از طریق سیدمهدی هاشمی کل مذاکرات را به شکست بکشاند؟
البته در همان زمان و در این سالها که همواره مسئله مک فارلین مطرح بوده موضوع دخالت شوروی در افشای اخبار مربوط به این مذاکرات، چه بهصورت مستقیم یا از طریق برخی افراد در داخل ایران هم جسته و گریخته طرح شد، اما من بشخصه تاکنون قرینهای برای این مسئله پیدا نکردم و به سند خاصی هم نرسیدهام که اتحاد جماهیر شوروی به اخبار این مذاکرات دست پیدا کرده باشد که خواسته باشد از طریق برخی چهرههای داخلی در ایران آن را افشا کرده تا کل مذاکرات به شکست برسد.
در جریان مذاکراتتان با مقامات روس، چه در دوره شوروی و چه در دوره فدراسیون روسیه چیزی هم از آنها درباره نقششان در افشای مذاکرات ایران – کنترا نشنیدید؟
خیر. تصور من این است که واقعا روسها هم بعد از افشای مذاکرات توسط روزنامه لبنانی الشراع به ابعاد و زوایای مذاکرات پشت پرده ایران و آمریکا آگاه شدند. البته شاید مقامات امنیتی شوروی به چیزهایی کلی در خصوص مذاکرات پشت پرده ایران و آمریکا قبل از آبان ۶۵ و افشای آن بو برده باشند، اما اینکه از جزئیات و سطح و عمق مذاکرات اخباری در اختیار داشتهاند، من بعید میدانم. چون واقعا همه چیز بعد از افشای مذاکرات توسط روزنامه لبنانی برای همه، ازجمله شوروی روشن شد. البته این گفته من به معنای این نیست که شوروی واقعا اخباری در اختیار نداشته یا نقشی در افشای مذاکرات مکفارلین نداشته است. اما من تاکنون به سندی نرسیدهام و چیزی هم از طرف روسها در دیدارها و ملاقاتهایم با آنها به من گفته نشده است. شاید اصلا این مسئله محرمانه باشد تا نکند نقش شوروی در افشای مذاکرات مک فارلین پوشیده بماند.
همانطورکه با هم بحث و بررسی کردیم، سیاست شوروی در قبال جنگ ایران و عراق یک طیف متنوع از راهبردها از بیطرفی فعال در اوایل جنگ تا تغییر نگاه به سمت حمایت تام و تمام از بعث عراق بود که دلایل این تغییر نگاه را با هم تحلیل کردیم، اما بپذیریم که ایران هم حمایتهای تسلیحاتی و نظامی حداقلی را از شورویها داشته است. با وجود آنکه دوره فعالیت شما به سالهای بعد از جنگ بازمیگردد، بهخصوص آنکه مدیر کل اروپای شرقی وزارت امور خارجه در سالهای ۶۸ تا ۶۹ و همچنین سفیر جمهوری اسلامی ایران در اتحاد جماهیر شوروی و سپس فدراسیون روسیه در فاصله سالهای ۶۹ تا ۷۳ بودهاید، اما پیش از حضرتعالی یعنی در دوران دوره چهارساله ناصر نوبری از سال ۶۵ تا ۶۹ و قبلتر از آن دوره سهساله کیا طباطبایی از سال ۶۲ تا سال ۶۵ و پیش از آن دوره چهارساله محمد مکری از فروردین ۵۸ تا سال ۶۲ چه تلاشهای دیپلماتیکی برای گرفتن کمکهای تسلیحاتی از شوروی صورت گرفت؟ هرچند در دوره کامبیز آهی که کاردار موقت ایران از بهمن ۵۷ تا فروردین ۵۸ بود، هنوز جنگی روی نداده بود؟ اصلا از طرف دولت میرحسین موسوی و وزارت امور خارجه برای سفرای ایران در اتحاد جماهیر شوروی چنین دستور کاری ترسیم شده بود؟ یا حداقل دستور کار مشخصی برای کاهش روابط و حمایتهای شوروی از صدامحسین مطرح بود؟
بله طبیعتا چنین دستور کارهایی مطرح بود، اما راهبرد شوروی در قبال جنگ تحمیلی چیزی نبود که با فعالیت سفرای ما بتوان آن را تغییر داد. همانطورکه گفتم و دوباره هم تأکید میکنم بعد از تغییر معادلات که پس از فتح خرمشهر شکل گرفت، رفتهرفته سیاست بیطرفی اتحاد جماهیر شوروی به سمت حمایت تام و تمام از صدامحسین و بعثیها پیش رفت. اینجا بود که طبیعتا کار خاصی از سوی سفرا برای تغییر راهبرد اتحاد جماهیر شوروی نمیتوانست صورت بگیرد. اما قطعا تلاشها انجام شده بود.
میزان حمایتهای شوروی از ایران در سالهای جنگ چقدر بود؟ چون طبق جدیدترین آمارها دراینباره که در کتاب «جنگ ایران و عراق» به قلم پیتر زاروکس در انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر شد و نیز براساس اسناد مندرج در این کتاب، کل کمکهای نظامی خارجی به عراق در طول جنگ هشتساله حدود ۸۰ میلیارد دلار و مجموع کمکهای نظامی خارجی به جمهوری اسلامی رقمی در حدود ۲۴ میلیارد دلار بوده است. طبق همین اسناد، اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین کمککننده به عراق در جنگ تحمیلی بود، تا جایی که حدود ۳۵ تا ۴۰ میلیارد دلار از این کمک ۸۰ میلیارد دلاری خارجی به عراق مستقیما توسط خود شوروی صورت گرفته است، یعنی نیمی از کمکهای صورت گرفته به بعثیها از جانب روسها انجام شده است. در مقابل همین آمارها میگویند که رقمی بین پنج تا پنجونیم میلیارد دلار از ۲۴ میلیارد دلار کمک خارجی به ایران توسط شوروی انجام شده است. شما آمار دقیقتری دارید که شوروی چقدر به ایران کمک کرده است؟
خب این سؤال شما باید از دو جنبه مورد بررسی قرار گیرد. نخست، کمک مستقیم خود شوروی به ایران و دوم، کمک کشورهای اقماری و همسو با شوروی به ایران است. همانطورکه گفتید آمارها میگویند که رقمی بین پنج تا شش میلیارد دلار کمک نقدی مستقیم از سوی شوروی به ایران در جنگ هشتساله ایران و عراق صورت گرفته است. اما در نظر داشته باشیم که مجموع کمک کشورهایی مانند کره شمالی، چین و همچنین لیبی و سوریه به ایران در طول جنگ تحمیلی، عددی ۱۰ تا ۱۲ میلیارد دلاری بوده است. پس باید این را هم عنوان کرد که طبق این آمارها، شوروی سعی کرده است از طریق کشورهای اقماری و به صورت غیرمستقیم کمکهای تسلیحاتی خود را به ایران داشته باشد. همانگونه که در اول مصاحبه گفتم، شوروی، کشورهایی مانند چین، کره شمالی، کوبا، لیبی، سوریه، مصر، عراق، یمن جنوبی و ... را حوزه نفوذ خود میدانست. اما همه اینها، آمارهایی هستند که برخیها در مقالات و کتابهای خود عنوان میکنند، اما من این آمارها را نزدیک به واقعیت نمیدانم.
جالب شد. چرا؟
چون واقعا میزان حمایت شوروی از ایران در طی جنگ تحمیلی، چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم و از طریق کشورهای اقماری در این حد گسترده و در این آمار و ارقام و اعداد نمیگنجد و بسیار محدودتر بوده است. واقعا مجموع کمکهای مستقیم و غیرمستقیم شوروی به ایران رقم بزرگی نیست. شاید مهمترین این کمکها که از طریق کشورهای اقماری شوروی به ایران در طول جنگ تحمیلی صورت گرفت، همان موشکهای «اسکاد» لیبی باشد که به ایران داده شد یا قبلتر برخی موشکهایی که از طریق کره شمالی و یا چین در اختیار ایران قرار گرفت. مضافا باید تأکید کرد که همه این تسلیحات نقش جدی و تعیینکنندهای هم در تغییر معادلات جنگ به نفع ایران نداشته است. برای مثال همین موشک اسکاد توسط لیبی فقط نقش یک بازدارندگی را برای ایران در جنگ شهری داشت. چون زمانی که جنگ شهرها شروع شد، ما توانستیم از طریق این موشکهای اسکاد، بغداد و دیگر شهرهای عراق را هدف قرار دهیم که یک بازدارندگی را ایجاد کند. بنابراین واقعا چیز خاصی مستقیماً از سوی شوروی در اختیار ایران قرار نگرفت. چون با تغییر سیاست بیطرفی شوروی بعد از سال ۶۱، ایران نه فضا و نه فرصت دریافت حمایتهای شوروی را پیدا نکرد که تا پایان جنگ هم ادامه پیدا کرد. در تمام آن هشت سال جنگ تحمیلی هیچ کشوری از بلوک غرب یا شرق بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم کمک تعیینکننده و راهبردی به ایران نکرد. هیچ کشوری سلاح راهبردی و استراتژیک مانند جنگنده در اختیار ایران قرار نداد. هرچه که بود کمکهای محدود بود. تعدادی موشک ازکارافتاده از این کشور یا تجهیزات پشتیبانی از آن کشور؛ مثلا خاطرم هست که تعدادی کامیون و سیم خاردار توسط آلمان شرقی که از کشورهای اقماری شوروی بود به ایران هم داده شد، اما هیچ کدام از اینها به معنای کمک راهبردی نبود.
پس این نشان میدهد که گفته قبلی شما مبنی بر اینکه تمرکز همزمان واشنگتن و مسکو بر حل بحران جنگ ایران و عراق در جهت افزایش برگهای برنده و اهرمهای چانهزنی علیه همدیگر باعث شد که حمایت جدیتری توسط هر دو طرف از بغداد صورت بگیرد و در این بین تهران بیشتر زیر فشار قرار گرفت؟
بله متأسفانه به همان دلیلی که قبلا گفتم چون گورباچف و ریگان سعی کردند بحران جنگ ایران و عراق را تمام کنند، در گام نخست به دنبال تشدید بحران بودند تا بتوانند برگهای برنده و اهرمهای فشار بیشتری علیه همدیگر کسب کنند و به همین دلیل هر دو بلوک شرق و غرب از شوروی گرفته تا آمریکا و انگلیس و آلمان به سمت حمایت همزمان از بعثیها رفتند و این به ضرر ایران در معادلات زمینی در جنگ تحمیلی بود، به خصوص آنکه در سالهای نیمه دوم جنگ وضعیت به گونهای شکل گرفت که تهران نهایتا مجبور شد سال ۶۷ قطعنامه را بپذیرد.
اینجا یک سؤال مهم برای من شکل میگیرد. خوب بههرحال اگرچه ۱۶ دسامبر ۱۹۸۵، صدامحسین به مسکو سفر میکند، اما دو سال بعد از آن هم یعنی در فوریه ۱۹۸۷/ بهمنماه ۱۳۶۵، علیاکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت ایران هم یک سفر دوروزه به شوروی انجام داد؛ آن هم در زمانی که ایران توانسته بود به نقطه استراتژیک جزیره فاو با پیروزی در عملیات والفجر ۸ یا نبرد اول فاو دست پیدا کند. واقعا چه شد که ما نتوانستیم از آن سفر در جهت تغییر معادلات جنگ به نفع خود استفاده کنیم. بههرحال سه دیدگاه کلی در جریانهای سیاسی کشور طی سالهای جنگ وجود داشت. کسانی چون مهدی بازرگان و نهضت آزادی که به دنبال پایان هرچه سریعتر جنگ و برقراری آتشبس بودند. جریانی که شعار جنگ جنگ تا پیروزی را سر میدادند و در این بین یک جریان میانی وجود داشت که با چهره محوری خود یعنی هاشمیرفسنجانی، شعارش جنگ جنگ تا یک پیروزی بود. پس چرا هاشمی نتوانست با سفر ولایتی به مسکو، آنهم در دوره گورباچف، از پیروزی فاو برای فتح دیپلماتیک استفاده کند؟
به نظر من مهمترین دلیل آن بود زمانی که علیاکبر ولایتی در بهمن سال ۶۵ به روسیه سفر کرد هنوز برای مقامات جمهوری اسلامی ایران مسئله پایان جنگ به صورت جدی مطرح نبود و حتی کسی مانند مرحوم هاشمیرفسنجانی علیرغم شعار جنگ جنگ تا یک پیروزی، واقعا به دنبال یک پیروزی بزرگتر از فتح فاو مانند تصرف بغداد بود. یعنی حتی کسانی مانند مرحوم هاشمیرفسنجانی هم علیرغم آن شعارش، به دنبال جنگ جنگ تا پیروزی بود، نه جنگ جنگ تا یک پیروزی. واقعا ایشان هم تصور فتح بغداد و سقوط صدام را داشت در حالی که اگر با عینک امروز به تحولات سال ۶۵ نگاه کنیم، من مطمئن هستم که مرحوم هاشمیرفسنجانی در همان سفر ولایتی قطعا به سمت پایان جنگ میرفت.
سؤال مهمتر؛ واقعا چرا این تصور در جمهوری اسلامی ایران شکل گرفت که میتواند به سمت سقوط صدام و فتح بغداد برود؟ بله سالهای ۶۰ و ۶۱ سلسله عملیاتهای فتحالمبین، طریقالقدس و بیتالمقدس میتوانست این تصور را ایجاد کند، اما نیمه دوم جنگ واقعا تصور فتح بغداد و سقوط صدام نباید جدی تلقی میشد، درست است؟
شما الان میتوانید این را بگویید. اما دوباره تکرار میکنم هر اتفاقی باید در ظرف زمانی و مکانی خود بررسی شود. ما در آن زمان هیچگونه ارزیابی و اطلاعاتی از داخل خاک عراق نداشتیم...
بالاخره سفارت جمهوری اسلامی ایران طی سالهای جنگ تحمیلی در بغداد باز بود که بتواند...
بله سفارت ما در بغداد طی سالهای جنگ باز بود، اما معدود دیپلماتهای ما واقعا در این سفارتخانه زندانی بودند و اجازه رفت و آمد نداشتند. پس هر اطلاعاتی که به ما از داخل خاک عراق داده میشد توسط معارضین عراقی و نیروهای همسو با ما بود که متأسفانه آنها هم اطلاعات خود را با مقداری اغراق و بزرگنمایی به ما میدادند که اگر شرایط بعد از فتح فاو ادامه پیدا کند قطعا رژیم بعث فرو خواهد پاشید. خوب طبیعتا وقتی اطلاعات ما از داخل عراق غلط باشد محاسبه غلطی هم در قبال آینده جنگ و وضعیت بعثیها در جنگ شکل میگیرد. نکته مهمتر این است که با این اطلاعات غلط و به تبعش تحلیل غلط، وقتی ما فاو را گرفتیم احساس برتری در جنگ پیدا کردیم و این روی مذاکرات و سفر آقای ولایتی به مسکو هم اثرگذار بود.
چطور؟!
چون زمانی که بهمن ماه سال ۶۵ آقای ولایتی به مسکو سفر میکند ما چند ماه بود که فاو را گرفته بودیم و این علاوه بر خط و نشان کشیدن برای صدام حسین، تهدید منافع و اهداف شوروی در خاورمیانه بود. یعنی فتح فاو به این معنا بود که ایران درصدد است یکی از حوزههای نفوذ جدی شوروی در خاورمیانه را از او بگیرد. اینجا آقای ولایتی هم مذاکراتی از دید برتر به شوروی داشت. دلیل مهمتری که با هم بحث کردیم اینجاست که ما همزمان علاوه بر جنگ با عراق، در حوزه دیگر نفوذ شوروی یعنی در افغانستان هم وارد عمل شدیم و کمک جدی به مجاهدین افغان علیه شوروی داشتیم. پس در مقطع سال ۶۵ واقعا ما این برنامه را داشتیم که در دو حوزه نفوذ شوروی یعنی در عراق و افغانستان وارد عمل شویم و میتوانیم مسکو را تحت فشار قرار دهیم. لذا در سال ۶۵ و حتی اوایل سال ۶۶، ایران واقعا به دنبال مذاکره برای پذیرش قطعنامه و پایان جنگ با عراق نبود. حتی در سال ۶۶ که قطعنامه در شورای امنیت مطرح میشود، کماکان تهران از موضع برتر تلاش دیپلماتیکی برای چکشکاری و تبیین دقیقتر این قطعنامه برای پایان هرچه سریعتر جنگ به نفع ایران ندارد. متأسفانه ما در آن برهه تمرکز خاص دیپلماتیک و سیاست خارجی روی استفاده از ظرفیت سازمان ملل و شورای امنیت برای تبیین درست قطعنامه به نفع ایران نداشتیم و فقط شعار و ناسزا به نهادهای بینالمللی میدادیم و همزمان صرفا به دنبال برتری میدانی، تصرف بغداد و سقوط صدام بودیم. در صورتی که به گفته شما اگر نگاه امروز را داشتیم، اتفاقا بعد از فتح فاو و سفر آقای ولایتی به مسکو که هر دو در سال ۶۵ و به فاصله چند ماه روی داد، میتوانستیم به سمت پذیرش قطعنامه، صدالبته از موضع برتر برویم.
وقتی چنین فضایی وجود داشت، پس اصلا چرا آقای ولایتی در سال ۶۵ به مسکو سفر کرد؟
سفر آقای ولایتی در بهمن سال ۶۵ به مسکو در دوره گورباچف همزمان با چند اتفاق بود. چون اگرچه ما همزمان در جنگ ایران و عراق به جزیره استراتژیک فاو رسیده بودیم و حمایت خود را از مجاهدین افغان علیه شوروی داشتیم، اما همزمان جنگ شهری شدت پیدا کرده بود و تقریبا به صورت مرتب مناطق مسکونی تهران و دیگر شهرهای ایران زیر حملات هوایی و موشکی نیروی هوایی عراق قرار داشت که بیشتر هم با حمایت موشکی و دادن جنگندهها از سوی شوروی به صدام صورت میگرفت. ما به دنبال کاهش این جنگ شهری توسط روسها بودیم. چون گفتم مسئله پایان جنگ برای ما در آن مقطع سال ۶۵ مطرح نبود. از طرف دیگر بالاخره اصلاحات در شوروی از مدتها قبل با روی کار آمدن میخائیل گورباچف به عنوان دبیرکل حزب کمونیست شوروی در این کشور آغاز شده بود و تفکرات نوینی در قالب اصلاحات برای سیاست خارجی در حال اجرا بود که میتوانست فضا برای کمک مسکو به تهران را در جنگ فراهم کند. از طرف دیگر سال ۶۵، مقطعی است که مذاکرات مکفارلین افشا شده بود که سعی شد در جریان سفر آقای ولایتی نسبت به روشنشدن ابعاد مذاکرات پشت پرده تهران - واشنگتن و محمولههای سلاح تحویلگرفته از آمریکا توضیحاتی صورت بگیرد که روابط ایران و شوروی دچار گسل نشود.
اینجا یک سؤال مهمتر برای من شکل گرفت. چرا در آن زمان مشابه با سفر صدام به مسکو، سفری در سطح سران ایران انجام نشد که با گورباچف دیدار کنند؟
رفتار ما بعد از فتح خرمشهر و فتح فاو در قبال جنگ عراق و همچنین حمایتمان از مجاهدین افغانستانی در برابر تجاوز شوروی، فضا را به سمتی برد که اصلا بستر برای ارتقای روابط در سطح سران وجود نداشت. یعنی اصلا شرایط سفر سران جمهوری اسلامی ایران، چه رئیسجمهوری یا نخستوزیر به شوروی وجود نداشت. لذا هر سفری که بود در سطح وزیر و یا معاون وزیر بود. اتفاقا در همین فضا وقتی سفر بهمن ماه سال ۶۵ آقای ولایتی به مسکو صورت میگیرد، شوروی بلافاصله جواب این سفر را نمیدهد و دو سال بعد وزیر امور خارجه شوروی به ایران سفر میکند که دیگر جنگ تمام شده بود.
قدری هم به نقش گورباچف در تدوین قطعنامه ۵۹۸ تمرکز کنیم؛ چون به نظر میرسد مسکو و شخص گورباچف نقشی کلیدی در صدور این قطعنامه و پایاندادن به جنگ ایران و عراق داشتند. شما به عنوان آخرین سفیر جمهوری اسلامی ایران در اتحادیه جماهیر شوروی که از نزدیک دیدارهایی هم با گورباچف داشتید تا چه اندازه معتقدید شوروی در نتیجه این قطعنامه نقش مؤثری داشت؟ آیا هدف گورباچف در پایاندادن به جنگ هم مشابه حمایت از رژیم بعث در آن هشت سال صرفا حفظ صدام حسین بود؟
دقیقا همینطور است. اتفاقا در جریان سفر بهمن ماه سال ۶۵ ولایتی و مذاکراتی که او با مقامات شوروی داشت، برای اولین بار به تهران گوشزد شد که مذاکراتی برای پایان جنگ انجام دهند. چون تا قبل از فتح فاو و افشای مذاکرات مکفارلین، شوروی به دنبال ادامه جنگ بود. همانگونه که گفتم، فرسایشیشدن جنگ میتوانست فضا را برای بیشترکردن نیاز و وابستگی تهران و بغداد به شوروی فراهم کند، اما از سال ۶۵ به بعد نگرش شوروی هم تغییر کرد که همزمان با روی کار آمدن میخائیل گورباچف بود که او هم اصلاحات مد نظر خود را در حوزه سیاست خارجی و تنشزدایی پیش برد و همه اینها باعث شد شوروی هم به فکر پایاندادن به جنگ ایران و عراق باشد.
روی گامهای عملی اتحاد جماهیر شوروی برای پایان جنگ و پذیرش قطعنامه تمرکز کنیم. در نیمه اول مرداد ماه سال ۶۶ شاهد سفر ورنتسف، معاون وزیر امور خارجه شوروی به ایران هستیم که سعی دارد نظر تهران را در قبال پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تغییر دهد. آنگونه که رادیو مسکو در آن زمان عنوان داشت، ورنتسف در این سفر تلاش کرد زمینه مساعد برای اجرای قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت ایجاد شود. چه شد که ورنتسف سر از تهران درآورد؟
اتفاقا من معتقدم به همان اندازه که شوروی در طول سالهای جنگ حمایت جدی و تمامعیاری از بعث و صدام داشت، موتور اصلی پایان جنگ و صدور قطعنامه ۵۹۸ هم بر عهده گورباچف و شوروی بود.چون واقعا برای شوروی این نگرانی به وجود آمده بود که اگر جنگ به درازا بکشد، امکان بروز اتفاقاتی در داخل ایران وجود دارد که ساختار قدرت از هم بپاشد و برخی جریانهای اپوزیسیون و معارض مانند لیبرالها، سلطنتطلبها، مجاهدین خلق (منافقین) و دیگران که مطلوب شوروی نبودند روی کار بیایند. به همین دلیل مسکو در پخت و پزی که بین گورباچف و ریگان شکل گرفت بعد از طیشدن مرحله اول یعنی تشدید بحران برای گرفتن برگ برنده در میز مذاکره که با حمایت هر دو طرف (مسکو و واشنگتن) از صدام بروز و ظهور کرد، در گام دوم به سمت پایان جنگ ایران و عراق رفتند و برای شوروی نگرانی بیشتری وجود داشت که ادامه جنگ وضعیت را به نقطه بدون بازگشت برساند. به همین دلیل تلاشهای مسکو و گورباچف برای صدور قطعنامه ۵۹۸ بیشتر از آمریکاییها بود که به قول شما به اقدام عملی روسها در سفر مردادماه سال ۶۶ ورنتسف به تهران انجامید.
در سفر مرداد سال ۶۶ ورنتسف به تهران پیشنهاد خاصی برای پایان جنگ داده شد؟
در آن زمان شوروی به ایران این پیشنهاد را کرده بود که هرچه زودتر مذاکرات برای پذیرش قطعنامه و پایان جنگ را انجام دهد در غیر این صورت شورای امنیت میتواند این قطعنامه را به ایران تحمیل کند.
چرا، چون قطعنامه ۵۹۸ در شورای امنیت ذیل فصل هفتم تصویب شده بود؟
بله. قطعنامه ۵۹۸ در شورای امنیت ذیل فصل هفتم تصویب شده بود که به معنای آن بود که جنگ ایران و عراق تهدیدکننده نظم و صلح جهانی است و اگر هر کدام از طرفین برخلاف قطعنامه شورای امنیت به جنگ خاتمه ندهند، این شورا مجبور به مداخله نظامی علیه آن کشور خواهد شد.
خوب در زمانی که سال ۶۶، ایران مذاکرات مربوط به قطعنامه را نپذیرفت، شوروی چه اقدامی برای پایان جنگ و تحمیل قطعنامه به ایران انجام داد؟
در این مقطع دو اقدام صورت گرفت. اولا شوروی اقدام به تجهیز و حمایت بیشتر صدام کرد. یعنی به نظر من وقتی ایران پیشنهاد برای پذیرش قطعنامه از سوی شوروی را نپذیرفت، مسکو مجبور به افزایش حمایتهای نظامی و تسلیحاتی از صدام شد در حالی که قرار نبود واقعا این حمایتها گستردهتر شود. حقیقتا شوروی بنایی نداشت که موشکی را در اختیار صدام قرار دهد که بُرد آن تا تهران باشد، اما گورباچف و شوروی وقتی دیدند ایران زیر بار مذاکره پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در سال ۶۶ نمیرود با دادن این موشکها و جنگندهها به صدام، عملا جنگ شهرها و تجاوزات مکرر رژیم بعث به تهران و دیگر شهرهای ایران را اوج داد که جمهوری اسلامی را مجبور به پذیرش این قطعنامه و گفتوگوهای پایان جنگ کند. ضمن آنکه شوروی علاوه بر تجهیز صدام برای افزایش جنگهای شهری با کمک به رژیم بعث در حوزه میدانی هم باعث شد برخی برتریهای ایران مانند فاو و دیگر نقاط کلیدی در سالهای پایانی جنگ از دست ایران خارج شود. همزمان با آن، اقدام دوم شوروی این بود که با دیگر اعضای دائم شورای امنیت قطعنامه ۵۹۸ را ذیل فصل هفتم تصویب کنند که برای طرفین لازمالاجرا باشد. البته شوروی از قبل هشدارها و توصیههای خود را به ایران داشت. پس وقتی قطعنامه در این چارچوب توسط شورای امنیت تصویب شد، از نظر میدانی و جنگ شهری، شوروی با افزایش حمایت از صدام در نهایت ما را مجبور به پذیرش همان قطعنامهای کرد که خودش مبدع آن بود. اینجاست که به اول مصاحبه باز میگردم که گفته بودم اتحاد جماهیر شوروی به دنبال آن نبود چنان حمایت تسلیحاتی از صدام بکند که بتواند جمهوری اسلامی ایران را نابود کند./شرق