آخرین اخبار
۱۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۰
بازدید:۱۲۳۴
صد آنلاین |چون می‌توانست خیلی سریع بدود، آرزویش این بود که دونده قابلی شود، اما از این مهارتش استفاده نادرست کرد. او مهارتش را برای ربودن اموال مردم در خیابان به کار برد و به یکی از دزدان تندپای پایتخت تبدیل شد.
کد خبر : ۲۳۹۲۸

دزد شدم، چون دونده خوبی بودم!

به گزارش صد آنلاین ،او که مسافرکش بود، پس از آشنایی با دزدی حرفه‌ای و مشاوره گرفتن از او، تبدیل به گردنبندقاپ شد. سراغ زنان در خیابان‌های مختلف تهران می‌رفت و به بهانه پرسیدن آدرس به آنها نزدیک می‌شد. به سرعت گردنبند آنها را می‌قاپید، پا به فرار می‌گذاشت و در عرض 20 ثانیه ناپدید می‌شد. او درست زمانی که در یکی از سرقت‌هایش زمین خورد، به دام پلیس افتاد.

اوایل دی ماه سال گذشته بود که شکایت‌های سریالی از سارقی حرفه‌ای به پلیس گزارش شد. طبق بررسی شکایت‌ها، دزد جوان با پرسه‌زدن در اطراف مراکز خرید و پاساژها، دست به گردنبندقاپی می‌زد. به گفته مالباختگان، سارق به بهانه پرسیدن آدرس به آنها نزدیک می‌شد و در چشم بر هم زدنی گردنبندهایشان را می‌قاپید و فرار می‌کرد.

 

زمین خوردن هنگام فرار

 

 

به دستور قاضی محمدولدی بیرانوند، بازپرس شعبه هفتم دادسرای ویژه سرقت، تیم تحقیق تجسس‌ خود را برای شناسایی و دستگیری گردنبندقاپ آغاز کرد، اما هیچ ردی از او به دست نیامد. تا اینکه چند روز قبل، فرار 6 ماهه این سارق پایان یافت. او در یکی از خیابان‌های شمالی پایتخت بود که به سراغ زنی جوان رفت. طبق معمول می‌خواست نقشه‌اش را اجرا کند؛ پس به آن زن نزدیک شد و در یک لحظه گردنبند جواهر او را قاپید و فرار کرد. اما در راه تعادلش را از دست داد و زمین خورد. مالباخته که فریاد می‌کشید و از مردم کمک می‌خواست به او رسید. از طرف دیگر، مردم نیز دور سارق جمع شدند و مانع فرارش شدند.

 

اعتراف به دزدی سریالی

 

 

به این ترتیب، دزد جوان دستگیر شد، در برابر پلیس و قاضی سرقت قرار گرفت و به سرقت‌های سریالی‌اش اعتراف کرد. هاشم سرکرده گروه بود. او در اعترافاتش، 2 همدست خود و 2 طلافروشی را هم که مالخر بودند و طلاهای سرقتی را می‌خریدند، لو داد. خیلی زود متهمان دیگر این پرونده نیز دستگیر شدند. آنها به سرقت‌های سریالی اعتراف کردند و برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار ماموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.

 

اشتباه راننده‌ای که تبدیل به سارق شد

 

 

هاشم 38 سال دارد. او بارها به جرم سرقت دستگیر و روانه زندان شده است. او راننده انتقال تیم پروازی فرودگاه‌های تهران بود، اما چون به دام شیشه گرفتار شد، کارش را از دست داد. چند سال قبل سارقی سابقه‌دار را به عنوان مسافر سوار خودرواش کرد و به دردسر افتاد. آن روز پلیس که در تعقیب سارق بود، هاشم را هم با تصور اینکه همدست اوست با کوله اموال دزدی دستگیر کرد. او چند شب در بازداشتگاه بود تا اینکه بیگناهی‌اش برای ماموران و قاضی به اثبات رسید و آزاد شد. اما او زندگی اشتباهی را پس از آزادی برای خودش انتخاب کرد.

 

تو که شغل خوبی داشتی، چرا سارق شدی؟

 

 

اشتباه کردم. یک اشتباه زندگی‌ام را نابود کرد. به دام شیشه گرفتار شدم و کارم را از دست دادم. بعد از آن مجبور بودم مسافرکشی کنم. در همین حین گرفتار یک دزد تحت تعقیب شدم و برایم دردسر بزرگی درست شد. اما این پایان ماجرا نبود. این سرآغازی بود که من را تبدیل به سارق کرد. آن دزد تحت تعقیب، سارق سیم و کابل برق بود.

او با کوله‌ اموال دزدی، به‌عنوان مسافر سوار خودرو من شد. نمی‌دانستم پلیس او را تعقیب می‌کند. در یک لحظه پلیس نزدیک خودرو من شد و سارق بلافاصله در را باز کرد. او رفت و کیفش را داخل خودرو من جا گذاشت. برای همین پلیس تصور کرد که من همدستش هستم. بازداشت شدم و چند روز در بازداشتگاه بودم. تا اینکه بی‌گناهی‌ام اثبات شد، ولی دیگر دیر شده بود. در بازداشتگاه یک مجرم سابقه‌دار مرا گیر انداخت و وسوسه‌ام کرد.

 

چطور این کار را کرد؟

 

 

وقتی در بازداشتگاه بودم، به او گفتم که چطور دستگیر شدم و بی‌گناهم. گفتم آرزو دارم دونده شوم، چون خوب می‌دوم. از بچگی این استعداد را داشتم. خیلی سریع می‌دویدم و می‌دانستم اگر در مسابقات شرکت کنم قطعا مقام کسب می‌کنم، ولی اعتیاد باعث شد که نتوانم ورزش کنم. آن مجرم در بازداشتگاه به من گفت با چندبار سرقت می‌توانم به رویاهایم برسم. او گفت چون استعداد دویدن دارم، می‌توانم در این کار خیلی زود ماهر شوم و درآمد خوبی به دست آورم. من هم وسوسه شدم که از این استعدادم در این راه استفاده کنم و این‌طور شد که تبدیل به سارقی حرفه‌ای شدم.

 

یعنی به همین راحتی خلافکاری را انتخاب کردی؟

 

 

بعدها فهمیدم آن مجرم در کل کارش همین است. در بازداشتگاه و زندان برای خودش و همدستانش در بیرون زندان، همدست جمع می‌کند. با همه صحبت می‌کند و مشاوره می‌دهد که عضو تیم سرقت شوند و دزدی کنند. او آنقدر خوب صحبت می‌کرد که مرا وسوسه کرد تا به یک زندگی رویایی برسم.

 

چه شد که رئیس باند شدی؟

 

 

در این کار آنقدر حرفه‌ای شدم که در نهایت دو همدست برای خودم پیدا کردم تا مواقعی که خودم نمی‌توانستم برای سرقت بروم، آنها این کار را انجام دهند. به آنها آموزش هم می‌دادم.

 

چرا آخرین‌بار زمین خوردی؟

 

آن روز اصلا روز من نبود. اتفاقا شب قبلش خواب دیده بودم که دستگیر می‌شوم. همان شب شیشه کشیده بودم و فردایش حال خوبی نداشتم. وقتی سرقت کردم، نمی‌دانم چه شد که برای اولین‌بار در زندگی‌ام هنگام دویدن زمین خوردم و دستگیر شدم. دقیقا خوابم تعبیر شد و گرفتار شدم، ولی حالا خیلی پشیمانم. اشتباه کردم. زندگی‌ام نابود شد. این راه اصلا راه خوبی نیست. آدم بیکار باشد و با مسافرکشی نان حلال دربیاورد راحت‌تر زندگی می‌کند تا با پول زیاد دزدی.

اشتراک گذاری:
برچسب ها :
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها