آخرین اخبار
۲۷ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۵
صلح یا قدرت؟

خوانش انتقادی پیوستن قزاقستان به پیمان ابراهیم

بازدید:۱۹۵
سیروس حاجی‌زاده در یادداشتی می‌نویسد: از منظر انتقادی، می‌توان گفت که پیوستن قزاقستان به پیمان ابراهیم بیش از آنکه حرکتی به سوی صلح باشد، تلاشی است برای تبدیل شدن به بخشی از معماری جدید قدرت در اوراسیا.

نویسنده: دکتر سیروس حاجی زاده، مدرس دانشگاه -  در نیمۀ آبان‌ماه ۱۴۰۴، زمانی که قاسم جومارت توقایف، رئیس‌جمهوری قزاقستان، در کاخ سفید از پیوستن قریب‌الوقوع کشورش به پیمان ابراهیم سخن گفت، جهانیان شاهد صحنه‌ای بودند که در ظاهر بیانگر صلح و همکاری بود، اما در عمق خود بازتابی از فرایند بازمهندسی قدرت در نظام بین‌الملل به شمار می‌رفت. پیمانی که در آغاز با عنوان «صلح میان ادیان ابراهیمی» معرفی شد، اکنون به ابزاری برای بازآرایی روابط قدرت در خاورمیانه و اوراسیا تبدیل شده است؛ و پیوستن قزاقستان به آن، نشانه ورود این منطق به «قلب زمین» است؛ جایی که خطوط موازنه میان روسیه، چین و غرب در هم تنیده شده‌اند. 

در ظاهر، این تصمیم بخشی از سیاست دیرپای چندمحوری قزاقستان است؛ اما از منظر انتقادی، باید آن را مرحله‌ای تازه از «چندگفتمانی مصلحتی» دانست. 

قزاقستان، در پی حفظ جایگاه خود میان قدرت‌های بزرگ، زبان‌های متفاوتی برای تعامل برگزیده است: زبانی از صلح و گفت‌وگو برای غرب، زبانی از همکاری و ثبات برای شرق، و زبانی از بی‌طرفی برای افکار عمومی داخلی. این چندزبانی دیپلماتیک در واقع پاسخی است به بحران ساختاری دولت‌های میانه در جهان معاصر؛ دولت‌هایی که برای بقا در میان رقابت نظام‌ها، ناگزیر از هم‌زمانی چند روایت‌اند، حتی اگر این هم‌زمانی به قیمت از دست رفتن انسجام هویتی‌شان باشد. 

پیمان ابراهیم از آغاز، بیش از آن‌که محصول یک اراده واقعی برای حل منازعه تاریخی باشد، سازوکاری برای شکل‌دهی به ائتلاف‌های نوین در چارچوب نظم مطلوب قدرت‌های غربی بود. در ظاهر، این پیمان بر صلح، همزیستی و توسعه مشترک تأکید می‌کند، اما در عمل، «صلح» در آن معنایی نمادین و کارکردی دارد: نه برای پایان‌دادن به منازعه، بلکه برای تنظیم موقعیت کشورها در ساختار جدید جهانی. به بیان دیگر، این پیمان بخشی از اقتصاد سیاسی صلح است، جایی که صلح به کالایی دیپلماتیک تبدیل شده و دولت‌های پیرامونی از طریق خرید آن، به بازار مشروعیت بین‌المللی وارد می‌شوند. 

 

پیوستن قزاقستان در زمانی اعلام شد که بحران غزه بار دیگر مسئله عدالت و نابرابری در نظم بین‌الملل را در مرکز توجه قرار داده است. در چنین فضایی، سخن گفتن از «صلح» در کنار قدرتی که خود در قلب بحران ایستاده، بیش از آن‌که کنشی برای کاهش تنش باشد، نوعی نمایش قدرت نرم است؛ تلاشی برای ارسال پیام همسویی با گفتمان غالب غربی در ازای دسترسی به سرمایه، فناوری و امنیت. از این منظر، تصمیم قزاقستان نه گسست از شرق، بلکه ورود به مدار جدیدی از وابستگی است؛ وابستگی به شبکه‌هایی که مشروعیت سیاسی را از مسیر همراهی نمادین با پروژه‌های غربی تعریف می‌کنند. 

 

در سطح ساختاری، این اقدام بخشی از تلاش دولت‌های آسیای میانه برای بازتعریف جایگاه خود در نظم پس از جنگ اوکراین است. 

روسیه که درگیر فشار تحریم‌هاست، قزاقستان را همچنان به‌عنوان حلقۀ حیاتی انرژی و تجارت در پیرامون خود نیاز دارد. 

چین نیز که با طرح کمربند و راه به‌دنبال تثبیت نفوذ در مسیرهای غربی است، از هرگونه گرایش آشکار قزاقستان به غرب ناخشنود خواهد بود. از این‌رو، پیوستن آستانه به پیمان ابراهیم در واقع موازنه‌ای نرم است میان سه حوزه نفوذ؛ تلاشی برای حفظ استقلال در چارچوب وابستگی متقابل. اما این موازنه در ذات خود شکننده است، زیرا بر پایه ابهام استوار شده است؛ ابهامی که ممکن است در شرایط بحران، به نقطۀ ضعف راهبردی تبدیل شود. 

در سطح اقتصادی، این تصمیم پیامی روشن به بازارهای جهانی دارد: قزاقستان آماده است تا به مسیر جدید سرمایه و فناوری غربی تبدیل شود. اما این چرخش به‌جای رهایی از وابستگی‌های پیشین، در عمل می‌تواند جایگزینی یک مدار وابستگی با مدار دیگر باشد. همان‌گونه که تجربه دیگر دولت‌های پیوسته به پیمان ابراهیم نشان داده، همگرایی اقتصادی در چارچوب این پیمان اغلب با افزایش تعاملات نظامی و امنیتی همراه بوده است. از این رو، صلح در این چارچوب به ابزار انباشت قدرت بدل می‌شود، نه به هدفی اخلاقی یا اجتماعی. 

در سطح گفتمانی نیز، پیوستن قزاقستان حامل تغییری نمادین در روایت خود از «میانجی‌گری» است. قزاقستان سال‌ها کوشیده تا چهرۀ یک کشور بی‌طرف و میانجی را بسازد، اما اکنون در حال لغزش از میانجی‌گری واقعی به میانجی‌نمایی است؛ نوعی سیاست نمایشی که در آن دولت‌ها برای دیده شدن، نقش‌هایی را ایفا می‌کنند که الزاماً با موقعیت واقعی‌شان همخوان نیست. این نوع سیاست، نشانه‌ای از تغییر ماهیت قدرت در نظم جهانی است؛ جایی که معنا و تصویر، گاه مهم‌تر از قدرت مادی تلقی می‌شوند. 

در نهایت، از منظر انتقادی، می‌توان گفت که پیوستن قزاقستان به پیمان ابراهیم بیش از آنکه حرکتی به سوی صلح باشد، تلاشی است برای تبدیل شدن به بخشی از معماری جدید قدرت در اوراسیا. این تصمیم، بازتاب تردیدهای دولت‌های میانه در جهانی است که استقلال، دیگر محصول توان نظامی نیست، بلکه حاصل توان معنا‌سازی و نمادسازی است. قزاقستان در تلاش است تا از طریق زبان صلح، مشروعیت بخرد؛ اما در این مسیر خطر آن وجود دارد که خود را به بازیگری تبدیل کند که صلح را نه می‌سازد، بلکه بازنمایی می‌کند. در چنین شرایطی، دیپلماسی قزاقستان شاید به ظاهر نشانه‌ی هوشمندی باشد، اما در عمق خود، نمادی از همان بحران دولت‌های حاشیه‌ای در نظم جهانی امروز است: بحرانی میان بقا و معنا، میان استقلال و سازگاری، و میان سیاست واقعی و صلح نمایشی.

تازه‌ها