به گزارش صد آنلاین، راز گم شدن دختری که دو ماه قبل خانوادهاش گم شدن او را به پلیس خبر داده بودند با تماس دختری از غرب کشور برملا شد.
۲۷ مردادماه زوج جوانی وارد پلیس آگاهی تهران شدند و برای پیدا کردن دختر ۱۵سالهشان درخواست کمک کردند. مرد جوان گفت: روز گذشته برای انجام کاری همراه همسرم از خانه بیرون رفتیم و دخترمان المیرا در خانه تنها بود. وقتی به خانه برگشتیم خبری از المیرا نبود. احتمال دادیم برای خرید بیرون رفته باشد برای همین با گوشی تلفن همراهمش تماس گرفتیم، اما تلفن او خاموش بود. همین موضوع باعث نگرانی ما شد به همینخاطر شروع به پرسوجو از دوستان و بستگان کردیم، اما کسی از المیرا خبری نداشت. در همین مدت به بیمارستانها هم سرکشی کردیم، چراکه احتمال دادیم المیرا تصادف کرده و به مرکز درمانی منتقل شده باشد، اما اسم او در هیچ کدام از مراکز درمانی ثبت نشده بود، برای همین تصمیم گرفتیم از پلیس درخواست کمک کنیم. مرد جوان همچنین گفت: ما خانه را بررسی کردیم و متوجه شدیم که المیرا شناسنامه خودش و پدرش را هم برده است.
سرنخ در غرب کشور
بعد از مطرح شدن شکایت، تحقیقات پلیس برای یافتن دختر نوجوان به جریان افتاد. مأموران احتمال میدادند المیرا قربانی یک پرونده آدمربایی شده باشد، اما با گذشت زمان این موضوع هم رنگ باخت. درحالیکه هیچ سرنخی در دست پلیس نبود چند روز قبل مادر المیرا به اداره پلیس رفت و سرنخی به دست مأموران داد. او گفت: امروز در خانه تنها بودم که تلفن زنگ خورد. وقتی گوشی را برداشتم دختری که لهجه کردی داشت شروع به حرف زدن کرد. او گفت اهل روستایی در غرب کشور است و میخواهد اطلاعاتی درباره المیرا به من بدهد. او گفت المیرا مدتی قبل همراه پسری به نام شهاب که اهل همان روستاست به آنجا رفته و همراه شهاب و خانوادهاش زندگی میکند، اما خانواده شهاب با او رفتار خیلی بدی دارند. آن دختر گفت المیرا یک روز برای او درددل کرده و گفته بود در اینستاگرام با شهاب آشنا شده و بعد از اینکه به او علاقهمند شده از خانه فرار کرده است.
بعد از به دست آمدن این سرنخ، مأموران پلیس با اطلاعاتی که مادر المیرا در اختیارشان گذاشت راهی همان روستا در غرب کشور و متوجه شدند المیرا با شهاب ازدواج کرده است.
المیرا وقتی در این باره مورد تحقیق قرار گرفت به کارآگاهان پلیس گفت: چند ماه قبل در اینستاگرام با شهاب آشنا شدم. شهاب گفت دانشجوست و خانوادهاش ثروتمند هستند. آشنایی ما در این باره بیشتر شد و در جریان همین آشنایی به هم علاقهمند شدیم. خانواده من وضع مالی خوبی نداشتند و امورات زندگی ما به سختی میگذشت، برای همین اگر با شهاب ازدواج میکردم میتوانستم اوضاع مالی بهتری داشته باشم. مدتی که گذشت متوجه شدم خانواده شهاب مخالف ازدواج ما هستند و آنگونه که شهاب توضیح داده بود، خانوادهاش از تجار غرب کشور بودند و با بضاعت مالی که خانواده من داشتند، نمیخواستند به این وصلت رضایت دهند. با این حال این موضوع ادامه داشت و ما به دنبال راهحلی بودیم که رضایت خانوادهاش جلب شود تا اینکه شهاب از من خواست به صورت پنهانی ازدواج کنیم.
رضایت به وصلت
دختر نوجوان ادامه داد: وقتی پدر و مادرم از خانه بیرون رفتند، شناسنامه خودم و پدرم را برداشتم و همراه شهاب راهی یک دفترخانه شدیم. شهاب مردی را که هم سن پدرم بود به جای پدر من به دفترخانه معرفی کرد و ما به این شیوه توانستیم به صورت قانونی ازدواج کنیم. بعد هم راهی روستای شهاب شدیم. خانوادهاش وقتی ما را با هم دیدند شوکه شدند و با من برخورد خیلی بدی داشتند. آنها حاضر نبودند مرا بپذیرند برای همین شهاب پیشنهاد داد برای ادامه زندگی از کشور خارج شویم. من لباس مردانه پوشیدم و همراه شهاب به سراغ قاچاقبرها رفتیم. در اولین قرار قاچاقبرها سرمان کلاه گذاشتند و بعد از گرفتن پول ناپدید شدند. با این حال منصرف نشدیم و تصمیم گرفتیم خودمان برای عبور از مرز اقدام کنیم، اما مرزبانان متوجه ما شدند و مجبور شدیم به هر سختی بود، برگردیم.
دختر نوجوان ادامه داد: با وضعی که ایجاد شده بود نه راه ماندن در خانه شهاب را داشتم و نه راه برگشت به خانه خودمان و در این مدت به شدت از کاری که کرده بودم، پشیمان شدم.
به دنبال مطرح شدن این اظهارات، دو خانواده با توجه به اینکه شهاب و المیرا با هم ازدواج کرده بودند به این وصلت رضایت دادند.