آخرین اخبار
۲۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۳
بازدید:۴۴۳
صد آنلاین | بیژن اشتری در یادداشتی می نویسد: پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک می‌شود که او دروغ‌هایی را که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته کرده‌‌ راست می‌انگارد و بر همین اساس سیاست‌گذاری می‌کند و ماشین حکومتی اش را به جلو می‌راند. استالین در زمانی که میلیون‌ها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند تحت تاثیر فیلم‌های تبلیغاتی سینمای شوروی گمان می‌کرد که روستاییان در اوج رفاه و تنعم به سر می‌برند و میزهای غذای آنها از فرط سنگینی تاب ورداشته است.
کد خبر : ۱۱۹۸۷

نویسنده: بیژن اشتری، نویسنده و مترجم

 پروپاگاندا، یا تبلیغات سیاسی، برای دیکتاتورها در حکم‌ شمشیر دو لبه است. فایده پروپاگاندا برای دیکتاتور، ذهن‌شویی عمومی و بسیج کردن مردم حول آرمان های واهی و تحریف واقعیت‌ها‌ست؛ مقوله ‌ای که برای بنده و شما کاملا آشناست و نیاز به توضیح اضافه ندارد. اما پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک می‌شود که او دروغ‌هایی را که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته کرده‌‌ راست می‌انگارد و بر همین اساس سیاست‌گذاری می‌کند و ماشین حکومتی اش را به جلو می‌راند. استالین در زمانی که میلیون‌ها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند تحت تاثیر فیلم‌های تبلیغاتی سینمای شوروی گمان می‌کرد که روستاییان در اوج رفاه و تنعم به سر می‌برند و میزهای غذای آنها از فرط سنگینی تاب ورداشته و آنها از صبح تا شب کار دیگری ندارند جز خوردن و نوشیدن و بالالایکا زدن و رقصیدن دور میزهای پر از کباب و شراب. او با اتکا به همین تصاویر، سیاست مرگبار کشاورزی اش را ادامه داد و هر اعتراض و مخالفت و قصوری را به گردن دشمن خارجی و عوامل داخلی‌اش انداخت. 


 

 

 

 

نیکلای چائوشسکو، حاکم دیکتاتور رومانی، سه ماه مانده به سرنگونی و اعدامش با آرای نود و هفت درصد به اصطلاح نمایندگان مردم برای یک دوره دیگر رئیس جمهوری کشورش شد. او واقعا خیال می‌کرد که نود و هفت درصد مردم طرفدارش هستند و عامه مردم او را می‌پرستند. آنقدر از محبوبیت و جایگاه محکم خود در رأس قدرت مطمئن بود که شورش عمومی مردم کشورش را باور نکرد و آن را اغتشاش مشتی فریب‌خورده خارجی تصور کرد. 

 

 

او در حساس‌ترین دوران حکومتش، که مردم خود را برای سرنگونی‌اش آماده می‌کردند، برای یک سفر رسمی عازم ایران شد. او فقط زمانی پی به واقعیت برد که صدای مخالفان را در یکی از همان تظاهرات‌های به اصطلاح میلیونی پروپاگاندایی‌اش شنید، که البته دیگر خیلی دیر بود. بهت و حیرت او در آن تظاهرات باید برای هر دیکتاتوری عبرت انگیز باشد هر چند که دیکتاتورها هرگز هیچ درسی از تاریخ نمی‌گیرند و محکوم به گام برداشتن در مسیرهای تکراری‌اند. 

دیکتاتوری که گول پروپاگاندای تولیدی رژیم خودش را می‌خورد و تظاهرات پنجاه هزار نفری را به استناد تیتر اول روزنامه حکومتی‌اش تظاهرات پنج میلیونی و چه بسا ده‌ها میلیونی می‌پندارد و گزارش‌های تولیدی رادیو و تلویزیون خودش را درباره گل و بلبل بودن مملکت عین واقعیت می‌پندارد، ناگهان چشم باز می‌کند و با جامعه و مردمی روبه رو می‌شود که کاملا برایش غریبه و باورنکردنی‌اند. و البته این آگاهی زمانی به دست می‌آید که به قول معروف، دیگر خیلی دیر است.

 

 

 

این هم توصیف کشوری که حکومتش در آستانه فروپاشی است، به روایت فیلیپ شورت، نویسنده کتاب «پوتین؛ زندگی و زمانه‌اش»؛ اما عجیب‌ترین تغییر در طرز نگرش مردم شوروی قابل مشاهده  بود. 

شرایط زندگی که در نیمه دهه هشتاد بد بود حالا در ابتدای دهه نود بدتر شده بود. حالا حتی شهروندان معمولی و سربه‌راه همیشگی نیز زبان به انتقاد علنی گشوده بودند و آزادانه افکار خود را درباره زندگی‌هایشان، حکومتشان و آینده‌ای که هیچ چیز خوبی در آن نمی‌دیدند بیان می‌کردند. کلماتی که بیش از همه از زبانشان شنیده می‌شد «رازوال» (فروپاشی) و «گراژدانسکایا ووینا» (جنگ داخلی) بود. همه آن مخالفت‌هایی که قبلاً سرکوب و خاموش  شده بود حالا یک دفعه به سطح آمده بود؛ استقلال‌طلبی جمهوری‌های مرزی و  شکایت و اعتراض قاعده هرم سیاسی و اقتصادی کشور علیه قشری که نوک هرم نشسته بود. 

عموم‌ مردم به اوضاع جاری کشور بی‌اعتماد شده بودند. کمبود مزمن مواد غذایی مشهود بود. کالاهای اساسی کوپنی شده بود و قفسه‌های فروشگاه‌ها خالی. نرخ جرم و جنحه رو به افزایش گذاشته بود. ساختار اقتصادی کشور دچار اختلال شده بود. محیط زیست کشور رو به نابودی بود. در لنینگراد با آن زمستان های بی پایانش نیمی از چراغ‌های خیابان ‌ها خاموش بود.

 

 

محبوب‌ترین فیلم سینماهای شوروی‌ در آن سال، «ما نمی‌توانیم این‌جوری زندگی کنیم»، مقایسه ای بود بین زندگی نکبتی در شوروی و زندگی آرام و بی دغدغه در غرب. هیچ اثری از آن یقین‌ها و ایمان‌های ایدئولوژیک دوران گذشته باقی نمانده بود. همه چیز در شرف تغییر و تحول بود. ابهت و هیمنه حزب فروریخته بود. 

در مهم‌ترین روزنامه‌‌ کشور در کنار مقالات دستوری ستایش انگیز از حزب کمونیست و رهبرش، عکس‌هایی از اعضای گروه موسیقی راک روسی با موهای بلند به چشم می‌خورد. 

 

 

مردم شروع کرده بودند به خواندن مطالبی درباره تاریخ سیاه کشورشان؛ جنایت‌های استالین، قتل‌عام خانواده آخرین تزار روسیه، و کشف داستان واقعی زندگی نوجوان رذلی به نام  پاول مارازوف که برای نیم قرن به عنوان یک قهرمان بسیجی کمونیست به آنها قالب شده بود.... این کتاب را در دست ترجمه دارم.

 

 

45700

اشتراک گذاری:
ارسال نظر
تازه‌ها
پربیننده‌ها پربحث‌ها